پسري دختر زيبايي را ديد و عاشق او شد چند ساعتي با هم قدم زدند كه ناگهان بنز گران قيمتي جلوي پاي دختر ترمز زد دختر به پسر گفت خوش گذشت ولي نميتوانم تا آخر عمر پياده باشم.باي سوار ماشين شد راننده گفت:خانم لطفا پياده بشيد من راننده اين آقا هستم
با تشکر از فرستنده :امیر محمد نظرات شما عزیزان:
˙·٠•●♥ مطالب جالب و خواندنی ♥●•٠·˙ درباره وبلاگ آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||||
![]() |